به یاد بابا

ساخت وبلاگ

یک برگِ زردِ تنها
افتاد روی دستم
گفتم به او چطوری؟
او گفت خسته هستم
*
او را به خانه بردم
پاییز بود و سرما
لای کتابِ شعرم
خوابید برگِ زیبا
*

+ نوشته شده در دوشنبه یکم اسفند ۱۴۰۱ ساعت 19:15 توسط به یاد بابا  | 

به یاد بابا...
ما را در سایت به یاد بابا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dbeyadebaba7 بازدید : 88 تاريخ : سه شنبه 2 اسفند 1401 ساعت: 19:32

من مشق می نوشتم
توی سیاه چادر
یک گلّه بُز رسیدند
صحرا شد از صدا پُر
*
بُزغاله ای مرا دید
از پشتِ چادر آمد
مع مع کنان و خوشحال
اطرافِ من قدم زد
*
بو کرد دست من را
زل زد به کیف و دفتر
از من کتاب می خواست
شاید به جای دفتر
*

+ نوشته شده در دوشنبه یکم اسفند ۱۴۰۱ ساعت 19:20 توسط به یاد بابا  | 

به یاد بابا...
ما را در سایت به یاد بابا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dbeyadebaba7 بازدید : 119 تاريخ : سه شنبه 2 اسفند 1401 ساعت: 19:32